از دل افروزترین روز جهان
خاطرهای با من هست
به شما ارزانی ؛
سحری بود و هنوز گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود
گل یاس، عشق در جان هوا ریخته بود
من به دیدار سحر می رفتم
نفسم با نفس یاس درآمیخته بود …
من به دنبال دل آویزترین شعر جهان میرفتم …
یافتم !
یافتم ! آن نکته که میخواستمش
با شکوفایی خورشید و گلافشانی لبخند تو آراستمش
تار و پودش را از خوبی و مهر،
خوشتر از تافته ی یاس و سحر بافته ام
“دوستت دارم”
را من دل آویزترین شعر جهان یافته ام
این گل سرخ من است دامنت پُر کن از این گل
که دهی هدیه به خلق …
که بری خانه ی دشمن …
که فشانی بر دوست …
راز خوشبختی هرکس به پراکندن اوست …